سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :0
کل بازدید :1752
تعداد کل یاداشته ها : 5
103/2/15
8:8 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
اسماء[0]

خبر مایه

 

در وصل هم زعشق تو جانا در آتشم             عاشق نگشته‌ای که ببینی چه می‌کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود                بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

باور مکن که طعنة توفان روزگار                   جز در هوای زلف تو دارد مشوشم


  
  

دلتنگى باز هم حضور سنگینش را تحمیلم میکند.

چه بنویسم از این همه روزها و لحظه هایى که به قول آینه در خود میشکنم اما غرور بغض نشکسته ام را به آهى سرد فرو مینشاند...

خسته میشوم از این همه غبار ...

کاش روزهای بی دغدغه ام زود می رفتند !!!!

روزها از پی هم می آیند وباز تکرار است که چنگ بر دلم می اندازد ...

خسته ام خسته ؟؟؟

خسته از زخمهایی که زمانه بر دلم انداخت ورفت

گویی قسمتم سوال است وتردید وآه

 این روزها عجیب بر من می گذرد

لحظات گویی ساعات وساعات گویی سال  هستند

همه جا سرد وتاریک است چون زمهریر

در این اندیشه ام که چگونه از این تاریکی به روشنایی راه یابم

این روزها احساسم به وسعت مرگ است

کسی چه داند که چه می کشم ؟؟؟

ومن در ابتدای تردید به انتهای شب دل خوشم تا شاید کسی آید

ومرا از این کابوس وحشتزا برهاند

می سوزم اما دیگر نای هیچ نا له ای را ندارم

کاش ترنم مرگ یادم نمی آورد که همه چیز ای رویای  زندگی  گونه

بر من نمی ماند

رسم غریب زمانه .....

 بازی که مردمان  گذر عمر می خوانندش

ومن در تحیر  از بازیگرانش ....!!!!

 


89/11/8::: 6:31 ع
نظر()